سگ یا شیعه؟
امروز داشتم یک برنامه مداحی میدیدم که توی هارد بود. نیازی نیست اسم مداحانش را ببرم. در این چند تراک که گوش کردم چند بار این مضمون تکرار شده بود که ما سگ اهل بیتیم.
مرا چه زهره که گویم غلام روی تو باشم سگِ غلام ِغلام ِسگان کوی تو باشم
این از آن حرفهایی است که من از مدتها پیش که میشنیدم نمیفهمیدم یعنی چه؟ هنوز هم نمی دانم چرا برخی چنین آرزویی دارند یا چینن چیزی را افتخار میدانند. نمی دانم شاید حرفهای شریعتی روی من تاثیر گذاشته. یادم نیست توی چه کتابی ولی یادم هست که این نوع ادبیات را نفی میکند و با آن میجنگد. فکر میکنم سال 80 بود که موضوع سخنرانیام در شبهای محرم شیعه بود. روایات زیادی یافته بودم که وظایف شیعه را شمرده بودند و در واقع افتخار یک پیرو اهل بیت را شیعه واقعی بودن میدانستند. من همیشه فکر میکنم وقتی میِشود حبیب بن مظاهر بود یا مسلم بن عوسجه یا جون غلام امام چرا باید سگ باشیم. مگر نمیتوان به مقام سلمان منّا اهل البیت رسید و مگر اهل بیت آمدهاند که برای خودشان سگ تربیت کنند؟ به گمانم این حرفها با آیه 30 سوره بقره که انسان را خلیفة الله میخواهد خیلی سازگار نباشد. به فرموده امیرالمؤمنین در خطبه اول نهج البلاغه هدف از بعثت پیامبران زنده کردن گنجینههای عقول و یادآوری عهد فطری انسان با خدا است. و من رابطه این مفاهیم را با سگ بودن نمی فهمم. من نگران این هستم که ما برای شانه خالی کردن از وظایف یک شیعه واقعی خودمان را به چنین مفاهیمی دلخوش کنیم. من حتی گاهی احساس میکنم که برای برخی عزاداری جانشین دین داری شده است. مدتهاست تلاش من این است که حتی به دوستانم ثابت کنم دین داری کار سختی است و با بسیاری از تصورات ما تفاوت دارد.